تابستان است — از همان لحظهی اول حس میشود گرمای خشک و گزنده، چشماندازِ بیروح و بیحاصل، و سکوتی که فقط با غرش و صدای فلزی بولدوزرها و کاميونها شکسته میشود؛ همه در کنار هم، با طيفهای گوناگون رنگ زرد که سراسر پرده را پر کردهاند، تصويری از خفگی و رکود میسازند. مردی ميانسال، با چهرهای آرام و درونی آشفته، در جادههای خاکیِ حاشيهی تهران رانندگی میکند. در ميان به دنبال چيزی است، :تپههای خشک و بیآبوعلف بالا میرود. بیهدف میچرخد و در واقع، همين است .يا کسی، که خودش هم نمیداند کيست او کسی را میخواهد که کاری برايش انجام دهد: تصميم گرفته ديگر زندگی نکند، میخواهد بميرد، و به دنبال انسانی است که پس از مرگش، او را در خاک دفن کند. کيارستمی ماجرای فيلم را از اين محدوده فراتر نمیبرد. او نه به گذشتهی شخصيت میپردازد، نه به دلايل پنهانِ اين تصميمِ غريب و سنگين، که در فضای مذهبی و سختگيرانهی ايران، حتی انديشيدن به آن گناهی بزرگ است. برخلاف آنچه از خلاصهی داستان برمیآيد، طعم گيلاس فيلمی دربارهی سياست يا مذهب نيست — يا دستکم، نه به معنای مستقيم آن اين فيلم دربارهی مرگ است، اما بيش از آن، دربارهی زندگی است: دربارهی زيبايی جهان، شگفتیِ بودن، و لحظات نابِ درکِ هماهنگیِ پنهان در طبيعت. در اين فيلم، کيارستمی با زبانی خشک و ساده، اما سرشار از معنا، به نقطهای از تعالی میرسد که واقعگرايیاش در چگالترين شکل ممکن به نمادگرايی بدل میشود. نماهای باز، بيننده را به تأمل در تصوير دعوت میکنند؛ معناهای قراردادی قربانی میشوند تا جای خود را به تجريدی تدريجی از عناصر بدهند هر حرکت دوربين، در هر لحظه، حالتی از تفکر فلسفی، گفتوگوی درونی يا هايکويی تصويری به خود میگيرد — هايکويی که شايد نابترين شکل شعرِ تأملی باشد.

TASTE OF CHERRY 1997

۱۹۹۴نمای نزدیک

مرا اسکرول کن


مرا اسکرول کن


از پخش زنده دیدن کنید


از پخش زنده دیدن کنید