فيلم زير درختان زيتون پايانبخش سهگانهی کيارستمی دربارهی منطقهی کوکر است؛ پايانی کامل و استادانه که همچون حلقهای تمام، دايرهی روايی اين مجموعه را میبندد و در عين حال چکيدهای از مهارت فنی، تفکر فلسفی و بينش سياسی او به شمار میآيد. اثری است در دل اثری ديگر؛ فيلمی که در جريان زلزلهی کوکر میگذرد و بخشی از گروه فيلمسازی را دنبال میکند که در حال ساخت فيلم پيشين کيارستمی، و زندگی ادامه دارد، هستند. اما اين بار همان موقعيت به فيلمی مستقل تبديل میشود، سرشار از مضامينی که همواره سينمای کيارستمی را تعريف میکنند و در قالبی فرافيلمی و چندلايه در هم تنيدهاند. « عشق بهمثابهی نبردی در برابر زندگی » و « جدايی طبقاتی » ،« ظاهر » در نتيجه، مضمون مرکزی فيلم به بدل میشود. حسين همهچيز را برای شکست در خود دارد؛ او نمونهی کامل انسانی مطرود است در نظامی طبقاتی و بهشدت سلسلهمراتبی اما عشق او به بازيگر، مرزهای زمانی آن نظام را به رسميت نمیشناسد؛ بهآرامی آنها را انکار میکند، با نگاهی آرام و معصوم، نگاه مردی سادهدل عشقش را رد میکند، چراکه چنين نوشته شده است، حک شده « طبيعی » در مقابل، او (بازيگر) گويی بهطور بر سنگِ واقعيتی که در آن عشقی وجود ندارد — تنها تکرار بیپايان قوانينی يکسان که هرگز دگرگون نخواهند شد. نماهای باز ما را به ياد برگمانِ کلاسيک میاندازند، استواری نقاشانهی دوربين، يادآور تارکوفسکی است. اما زندگی حقيقیِ اين اثر در پنهانشدگی آن نهفته است؛ در مشارکت فعال انسانی با نگاهی که آرامآرام نفوذ میکند — نگاهی که میتوانست تماشاگر بیشرمِ چشماندازی رو به مرگ باشد، اما در عوض به سرودی برای زندگی، اميد و عشق بدل میشود. به تصوير کشيدن رنج، نه بهعنوان کنشی مزاحم يا تجاوزگر، بلکه همچون پيامی است برای يافتن راه، حتی در جايی که چيزی بهنظر نمیرسد جز نيستی، بيابان، خشکی و ناپذيرفتنی. و در همين ويرانی است که نويد درختی آينده داده میشود، هرچند دانهها شايد هرگز جوانه نزنند. شعری در ستايش امر جهانشمول
فيلم زير درختان زيتون پايانبخش سهگانهی کيارستمی دربارهی منطقهی کوکر است؛ پايانی کامل و استادانه که همچون حلقهای تمام، دايرهی روايی اين مجموعه را میبندد و در عين حال چکيدهای از مهارت فنی، تفکر فلسفی و بينش سياسی او به شمار میآيد. اثری است در دل اثری ديگر؛ فيلمی که در جريان زلزلهی کوکر میگذرد و بخشی از گروه فيلمسازی را دنبال میکند که در حال ساخت فيلم پيشين کيارستمی، و زندگی ادامه دارد، هستند. اما اين بار همان موقعيت به فيلمی مستقل تبديل میشود، سرشار از مضامينی که همواره سينمای کيارستمی را تعريف میکنند و در قالبی فرافيلمی و چندلايه در هم تنيدهاند. « عشق بهمثابهی نبردی در برابر زندگی » و « جدايی طبقاتی » ،« ظاهر » در نتيجه، مضمون مرکزی فيلم به بدل میشود. حسين همهچيز را برای شکست در خود دارد؛ او نمونهی کامل انسانی مطرود است در نظامی طبقاتی و بهشدت سلسلهمراتبی اما عشق او به بازيگر، مرزهای زمانی آن نظام را به رسميت نمیشناسد؛ بهآرامی آنها را انکار میکند، با نگاهی آرام و معصوم، نگاه مردی سادهدل عشقش را رد میکند، چراکه چنين نوشته شده است، حک شده « طبيعی » در مقابل، او (بازيگر) گويی بهطور بر سنگِ واقعيتی که در آن عشقی وجود ندارد — تنها تکرار بیپايان قوانينی يکسان که هرگز دگرگون نخواهند شد. نماهای باز ما را به ياد برگمانِ کلاسيک میاندازند، استواری نقاشانهی دوربين، يادآور تارکوفسکی است. اما زندگی حقيقیِ اين اثر در پنهانشدگی آن نهفته است؛ در مشارکت فعال انسانی با نگاهی که آرامآرام نفوذ میکند — نگاهی که میتوانست تماشاگر بیشرمِ چشماندازی رو به مرگ باشد، اما در عوض به سرودی برای زندگی، اميد و عشق بدل میشود. به تصوير کشيدن رنج، نه بهعنوان کنشی مزاحم يا تجاوزگر، بلکه همچون پيامی است برای يافتن راه، حتی در جايی که چيزی بهنظر نمیرسد جز نيستی، بيابان، خشکی و ناپذيرفتنی. و در همين ويرانی است که نويد درختی آينده داده میشود، هرچند دانهها شايد هرگز جوانه نزنند. شعری در ستايش امر جهانشمول
THROUGH THE OLIVETREES 1994
از میان درختان زیتون
مرا اسکرول کن
مرا اسکرول کن
